بیوگرافی فینرود فلاگوند
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
بیوگرافی فینرود فلاگوند
نوشته شده در پنج شنبه 22 / 8 / 1393
بازدید : 1238
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
نام: فینرود فلاگوند ن‍‍ژاد:الف گروه: نولدور فرهنگ: الف های نارگوتروند خانواده: خاندان فین آرفین دوره زندگی: تولد :1300 قبل از دو درخت _ مرگ: 465 دوران اول معنی نام: فینرود از کلمهء "فینداراتو " گرفته شده که به معنی " نسل قدرتمند فینوه" می باشد . فلاگوند کلمه ای است دورفی به معنای "تراشندهء غارها" نام های دیگر: نوم که در زبان اداین به معنای "خرد" می باشد. القاب: فلاگوند، دوست آدمیان، تراشنده ی غارها، ارباب و شاه نارگوتروند والینور: فینرود در والینور زاده شد. زمانیکه هنوز نور تلپریون و لورلین در سرزمین قدسی می درخشید . او بزرگترین فرزند فین آرفین پسر فینوه شاهنشاه نولدور بود و مادرش اآروین دختر اولوه از آکوالونده بود. او دارای سه برادر بود: اورودرت، آنگرود و آاگنور و یک خواهر به نام گالادریل که جوانترین آنها بود. او و برادرانش دوستان صمیمی برای پسر عموهایشان، تورگان و فینگون پسران فینگولفین بودند. فینرود زیباترین پسر فین آرفین بو. در حقیقت فین آرفین و فرزندانش تنها خاندان بین نولدور بودند که موهای طلایی داشتند، که آن را از ایندیس وانیار مادر فین آرفین به ارث برده بودند . او بلند قامت و قدرتمند بود ، هرچند به سرعت خشمگین نمی شد . او با تورگان بسیار صمیمی بود و دوستی آنها حتی بعد از تبعید نیز به قوت خود باقی ماند . فینرود طرف تورگان و فینگولفین ایستاد به هنگام صحبت خلاف فیانور و هفت پسرش بعد از دزدیده شدن سیلماریل ها، نابود شدن دو درخت و کشته شدن فینوه به دست مورگوت. فیانور نولدور را تحریک کرد و آرزوی رفتن به سرزمین میانه را که خلاف خواسته والار بود به آنها القا کرد. سخنان تندی زده شد و اگر به خاطر اندرزهای صلح جویانهء فین آرفین نبود به خونریزی کشیده می شد. هلکراکس: عاقبت فیانور غالب آمد و تعداد زیادی از نولدور از آمان خارج شدند. فیانور و گروهش اولین کسانی بودند که به آکوالونده رسیدند . و هنگامی که تلری سعی داشتند نولدور را از گرفتن کشتی هایشان باز دارند، نولدور که رد مرز دیوانگی و جنون بودند شروع به کشتن آنها کردند . و ابن عقیده به آنها القا شد که تلری بر حسب دستور والار به آنها حمله بردند. فین آرفین و خاندانش در خویش کشی هیچ نقشی نداشتند شاید به خاطر آنکه همسر فین آرفین دختر اولوه شاه تلری بود. بعد از خویش کشی. فین ارفین و اکثر مردمش به والینور بازگشتند و در آنجا والار آنها را بخشودند و فین آرفین فرمانروای نولدور باقی مانده در والینور شد . اما فرزندانش را خود را ادامه دادند زیرا نمی خواستند فرزندان فینگولفین را تنها بگذارند و فینرود فرمانروای آنها شد . در اینجا بود که مندوس نابودی نولدور را پیشگویی کرد و هرچند هیچکدام از فرزندان فین آرفین در کشتن تلری شرکت نکردند اما نابودی بر فراز سرشان بود و تبعید شدند . و این جدایی برای فینرود از همه سخت تر بود زیرا می بایست آماریه را ترک کند چه او از وانیار بود و هیچکدام از وانیار والینور را ترک نمی گفتند. بعد از رسیدن به هلکراکس فیانور و مردمش کشتی ها را به آب انداختند تا از دریا بگذرند و هنگامی که به کرانه های سرزین میانه رسیدند فیانور و پسرانش غیر از مادهراس کشتی ها را سوزاندند . هنگامی که فینگولفین آتش را از دوردست مشاهده کرد فهمید فیانور برای او چه خواسته " هلاک شدن در آرامان یا بازگشت به والینور با شرمندگی " . مصمم تر از همیشه برای رسیدن به سرزمین میانه ، فینگولفین مردمش را فراخواند و با پسرانش و فرزندان فین آرفین ، آنها را از هلکراکس عبور داد . برای این سفر بهای سختی پرداخته شد ، بسیاری هلاک شدند از جمله النوه همسر تورگان. چون آماریه در والینور ماند ، فینرود در سرزمین میانه هیچ همسری اختیار نکرد و نسلی از او بر جای نماند. نارگوتروند: فینگولفین و همراهانش 20 سال پس از فیانور به سرزمین میانه رسیدند ، هنگامی که خورشید برای اولین بار در جهان تابید . آنها ابتدا در کنار دریاچهء میتریم سکونت گزیدند و دوباره با خویشانشان ، همراهان فیانور متحد شدند . پس از آن نولدور در سرزمین میانه پراکنده شدند و هر یک از پسران سه برادر برای خود قلمرویی ساختند و با همسایگانشان ، الف های خاکستری و الف های سیندار آشنا شدند. هرچند تینگول دروازه های دوریات را بر روی شاهزاده های نولدوری بسته نگه داشت و تنها خاندان فین آرفین می توانستند وارد دوریات شوند ، آن هم به علت خویشاوندی مادرشان با تینگول . آنگرود اولین قاصد برادرش فینرود بود که به دوریات وارد شد . تینگول به او گفت که نولدور می توانند در هر کجای بلریاند که خواستند قلمرو بسازند همچنین به آنگرود خاطر نشان کرد که او شاه بلریاند است و همه باید فرمان بر او باشند . هرچند که این خوشامد سرد تینگول بر بعضی از شاهزاده های نولدور گران آمد اما آنها قلمروهای خویش را شکل دادند. پس از چندی مورگوت سپاهیان خود را به جنگ الفها فرستاد و اورک ها از دروازه های آنگ بند سرازیر شدند و اولین جنگ از پنج جنگ بلریاند به نام "داگور آگلارب " شکل گرفت . پس از شکست سپاهاین مورگوت و عقب نشینی به آنگ بند الف ها آنگ بند را محاصره کردند و به اورک ها مجال بیرون آمدن از دروازه های آن را ندادند . این محاصره 400 سال به طول انجامید و در این مدت صلح بر بلریاند حکمفرما بود . به همین دلیل فینرود و گالادریل مدت زمانی را در منگروت سپری کردند. پنجاه سال پس از رسیدن به سرزمین میانه تورگان مسکنش در "نوراست" را ترک کرد تا به دیدن دوستش فینرود برود . آن دو با هم سفری طولانی به سمت جنوب را آغاز کردند و امتداد رود بزرگ سیریون را پایین رفتند . یک شب که در کنار رود بزرگ به خواب رفته بودند ، اولمو فرمانروای آبها رویایی بر ایشان فرستاد و به آنها قلمرو هایی را که باید می ساختند نشان داد . هنگامی که بیدار شدند هیچ یک سخنی از رویایش به دیگری نگفت چه هر کدام فکر میکردند والا این رویا را فقط برای او فرستاده. فینرود در زمان اقامت در منگروت شیفتهء تالارها سنگی و غارهای آنجا شده بود . رویای اولمو به او آرزوی ساخت " تالارهای وسیعی در پناه دروازه های همواره مقاوم در مکانی پنهان در زیر تپه ها " داد . او با تینگول از آرزویش سخن گفت چه بین آنها مهر و محبتی که بین خویشان است حکمفرما شده بود . و پادشاه سیندار با او از غارهای زیر " تار_ان_فاروت " در امتداد رود نروگ سخن گفت ، جایی که او می توانست آنچه را که در رویاهایش دیده است بسازد . و در این مکان بود که فینرود دژ محکم نارگوتروند را ساخت ، و در ساخت آن از کمک دورف های کوههای آبی ، که در ازای کارشان جواهرات بسیاری که از تیریون آورده شده بود پاداش گرفتند ، برخوردار شد . دورف ها برای فینرود گردنبندی به نام ناگلامیر ساختند که زیباترین کار باستانی دورف ها بود . و او را " فلاک _ گوندو " نامیدند که در زبان دورفی به معنای تراشتندهء غارها می باشد ، و از آن پس او فلاگوند نامیده شد. خواهرش گالادریل ولی در دوریات ماند . فینرود اکنون فرمانروای نارگوتروند بود و بر مردمش حکومت می کرد. قلمروی نارگوتروند از دوریات و رود سیریون آغاز می شد و تا به بندرگاههای گیردان می رسید و از شمال بر جلگه های "آرد_گالن" مشرف بود ، در آنجا در درهء باریکی بین دورتونیون و کوههای سایه ، روی جزیرهء "تول سیریون" ، فینرود برج مراقبت میناس تیریت را ساخت تا بتواند قسمت های غربی بلریاند و گذرگاه سیریون را تحت نظر داشته باشد و اورودرت را سرپرست آن کرد . آنگرود و آاگنور نیز در دامنه های شمالی دورتونیون زندگی می کردند و تابع فینرود بودند هر چند که مردمانشان بسیار کم بود. اینگونه بود که قلمروی فینرود بزرگترین قلمرو در بلریاند وبد هرچند که او جوانترین شاه بین نولدور بود . پس از سالهایی که سپری شد فینرود فرمانروای تمام الف هایی که بین سیریون و دریا زندگی می کردند ، غیر از فالاس ، شد . فینرود دوستی عمیقی با گیردان کشتی ساز ، فرمانروای فالاس داشت ، و مردم فینرود در بازسازی بندرگاههای بریتومبار و اگلارست کمک زیادی به فالاس نمودند و آنها نیز در عوض کشتی هایی برای آنها ساختند تا در کرانه های دریا تا جزیرهء بزرگ بالار دریانوردی کنند. بئور: تقریبا سیصد سال پس از آمدن به بلریاند ، روزی فینرود همراه ماگلور و مادهراس برای شکار به زمین های شرقی سیریون رفت . هنگامی که شب رسید او از تعقیب خسته شد پس به جا ماند و تنها سرگردان شد . همان طور که راه می رفت از دور شعله های آتش و صدای سرود را شنید . نخست تصور کرد که اورک ها یا دورف ها هستند اما کمی که جلوتر رفت دریافت این نژاد زبانی متفات از ناگریم و موجودات شیطانی ملکور را به کار می برند. این چنین بود که او به اولین گروه آدمیان که به بلریاند آمده بودند بر خورد . همان طور که از سایه ها آنها را می نگریست ، محبتی نسبت به آنها در قلب خود احساس کرد و پس از آنکه آدمیان به خواب رفتند فلاگوند وارد حلقهء کمپ آنها شد و اولین چنگی را که دید برداشت و برای آنها آهنگی نواخت . آدمیان با صدای چنگ و نغمهء فینرود از خواب برخاستند اما هیچکدام حرکت نمی کردند گویی با کلمات نغمه اش طلسم شده بودند. "خرد در سخنان پادشاه الف ها بود ، و قلب ها با گوش دادن به نغمه اش فرزانه تر می شد ، چه چیزهایی که او می خواند ، از ساخته شدن آردا ، و از سرزمین قدسی در پشت سایه های دریا ، همانند صحنه هایی زنده برایشان جان می گرفت و سخنان الفی اش در هر روحی ترجمه می شد". در ابتدا آدمیان تصور کردند که او یکی از والار غرب است ، که در مورد آن شنیده بودند ، اما فینرود با آنها ماند و دانش و علم الدار را به آنها آموخت . و آنها او را نوم و مردمش را نومین نامیدند که به معنی خرد و خردمندان است. گروهی مخصوص به سرکردگی بالان که بعد ها به بئور پیر ملقب شد به خدمت فلاگوند در آمدند . بعد از آن آدمیان دسته ها و گروههای دیگر رسیدند و آنها برای سکونت "استولاد" را انتخاب کردند چه تینگول به آنها اجازهء دخول به دوریات را نداد. دیگر فرمانروایان نولدوری نیز آدمیانی را به خدمت گرفتند وفرزندان دوم ایلووتر به سرعت صنعت و خرد را از الدار فرا گرفتند. بئور 93 سال زندگی کرد و در تمام عمرش صادقانه به فینرود خدمت کرد ، همانگونه که پسرانش بعد از او به خدمت فینرود درآمدند. داگور براگولاچ: سالها پس از رسیدن آدمیان ، فینگولفین شروع به مستحکم سازی استحکاماتش کرد و به دیگر شاهان بلریاند نیز همین توصیه را نمود . او دریافته بود که مورگوت در اعماق آنگ بند مشغول تجهیز سپاه تاریکش است و صلح فرزندان ایلووتر دیری نخواهد پایید . اما دیگران ، به ویژه فرزندان فیانور ، دور از آنگ بند بودند و بسیار دیر به ندای او پاسخ دادند . آنگرود و آاگنور اما نیاز او را دریافتند چه از دامنه های دورتونیون سرزمین تاریک پیدا بود و همواره برجای بود. ناگهان آتش و سایه از دژ مستحکم و تاریک مورگوت بلند شد و سپاهیان آنگ بند که تعدادشان بیشمار بود وارد بلریاند شدند . به همین دلیل این نبرد به نام جنگ شعلهء ناگهانی یا داگور براگولاچ نامیده شد ، چهارمین نبرد بزرگ از نبردهای بلریاند که محاصرهء آنگ بند را شکست. پسران فین ارفین بدترین لطمه را از این حملهء ناگهانی خوردند ، آنگرود و آاگنور کشته شدند و همین طور تعدادی زیادی از جنگجویان خاندان بئور . اورودرت تا مدت زمانی توانست گذرگاه سیریون را از میناس تیریت حفظ کند چه نیروی اولمو در رودخانه قدرتمند بود. اما فینرود در مرداب سرچ با تعداد از محافظانش محاصره شده بود . اما درست زملنیکه نزدیک بود کشته شود یا به اسارت گرفته شود ، باراهیر از خاندان بئور با مردانش به کمک او شتافتند و به صورت دیواری اطراف شاه را فراگرفتند و او را پوشانیدند تا فینرود بتواند بگریزد و به نارگوتروند بازگردد .فینرود برای سپاس گزاری حلقه ای به باراهیر بخشید و سوگند خورد که از هیچگونه کمکی نسبت به باراهیر و فرزندانش فرو گذار ننماید. دو سال پس از جنگ اصلی ، خادم وفادار مورگوت به میناس تیریت حمله کرد و آن را تسخیر کرد و اورودرت به نارگوتروند گریخت . برج زیبای فینرود به برج نگهبانی مورگوت تبدیل شد و تول سیریون نیز تسخیر شد و از آن پس "تول این گارهوت" نام گرفت، جزیرهء گرگ ها . و برای مدت زمانی طولانی دژ سائورون بود. حلقهء باراهیر و برن کلموست: "حلقه از دو مار تشکیل می شد که چشمانی زمردین داشتند و سرهای آنها زیر تاجی از گلهای طلایی به هم می رسید. این بود نشان فین آرفین و خاندانش". سرگذشت فینرود با سرگذشت برن و لوتین درهم آمیخته شد چه برن فرزند باراهیر بود که حلقه را از اورک هایی که پدرش را کشته بودند بازستانده بود. پس از انکه برن و لوتین دل به هم باختند و برن برای صحبت با تینگول راهی منگروت شد با پیشنهاد سخت تینگول مواجه شد. به دست آوردن یک سیلماریل در ازای دست لوتین در ازدواج. پس برن به سمت نارگوتروند روانه شد تا از فینرود کمک بطلبد. در دروازه های ورودی نارگوتروند حلقه اش را بالا گرفت تا الف ها او را نکشند . نگهبانان پایین آمده و او را دستگیر کردند اما با دیدن حلقه او را رها کرده و به نزد شاه بردند . برن درخواست تینگول را با شاه نارگوتروند مطرح کرد و شاه تصدیق کرد که تینگول خواهان مرگ اوست، اما چون مدت زمانی پیش سوگند یاد کرده بود که به فرزندان باراهیر کمک کند برن را مطمئن ساخت که در این جستجو به او کمک خواهد کرد حتی اگر فرزندان فیانور در صورت موفقیت به تعقیب آنان بپردازند . او با مردمش دربارهء نیاز برن به کمک سخن گفت و به آنها خدمات بئور و خاندانش و دوستی طولانی آنها با الف ها را یادآور شد . اما کلگورم و کوروفین که در داگور براگولاچ از سرزمین هایشان رانده شده بودند و در مدت جنگ در دژ فینرود پناه گرفته بودند بنای مخالفت گذاشتند و مردم را علیه شاه تحریک نمودند. پس فینرود تاجش را به زمین افکند و گفت اگر هنوز کسی در کنار او می ایستد می تواند او را یاری کند چه او خود به تنهایی درصدد بود تا عهدش را انجام دهد و همراه برن می رفت چه کسی وفادار می ماند یا نه . ده تن از یارانش به او وفادار ماندند و سرکرده ی آنها ادراهیل از فینرود خواست تا تاج را تا زمان بازگشتش به کارگزار بدهد، به همین دلیل فینرود تاج را به برادرش اورودرت سپرد. بعدازظهر یک روز پاییزی بود که دوازده نفر نارگوتروند را ترک گفتند . در حوالی کوههای سایه به یک گروه از اورک ها برخوردند، پس شبانه آنها را کشتند . زرههای اورک ها را به تن کردند و صورتشان را با کثافت پوشاندند، و فینرود آهنگی خواند تا گوشهایشان درازتر شود و هیبت شان به مانند اورکها شود و با هیئت مبدل اورک ها گروه دوازده نفره از گذرگاه غربی بین "ارد ویترین " و "تار نو فوین " گذشتند . اما سائورون در برجش در "تول این گارهوت " از وجود آنها آگاه شد و خدمتکارانش را به کمین آنها گماشت تا آنها را دستگیر کردند و نزد ساحر پلید بردند. فینرود با سائورون جنگید، هرچند که قدرت فرزند فین آرفین بسیار بود و از قلمروی قدسی آمده و در زیر نور دو درخت قبل زا تاریکیشان راه رفته بود، اما سائورون مایا در طول سالهای طولانی خدمتش به مورگوت بسیار قدرتمند شده بود و پیروزی با او بود. فلاگوند در برابر تخت سائورون به زمین افتاد و سائورون لباس های اورکی شان را از آنها گرفت اما با دیدن چهرهء اصلی آنها نتوانست نام هایشان را حدس بزند پس دوازده یار را به داخل سیاهچالهایی در زیر " تول این گارهوت" انداخت . هر شب یکی از آنها توسط گرگی در تاریکی دریده می شد اما سائورون نتوانست نام ها یا قصدشان را دریابد چه همهء آنها به فرمانروایشان وفادار بودند. هنگامی که تنها برن و فینرود باقی ماندند، سائورون می خواست الف را تا آخر نگه دارد چه می دید او " نولدویی خردمند و توانا "است. اما هنگامی که گرگ به سراغ برن آمد فینرود آخرین توان و قدرتش را به کار بست تا زنجیرش را پاره کند و با گرگ در افتاد. حیوان وحشی را با چنگ و دندانش کشت اما خودش به شدت زخمی شد. سپس با برن سخن گفت : " من اکنون به جایگاه ابدیم در تالارهای بی زمان در فراسوی دریاها و کوههای آمان می روم و مدت زمان طولانی طول خواهد کشید تا دوباره در بین نولدور دیده شوم، و چنین باد که ما دیگر همدیگر را در مرگ یا زندگی ملاقات نخواهیم کرد، چه سرنوشت نژادمان از دیگری جداست. به درود". اینگونه فینرود فلاگوند وفادار ، فرمانروای نارگوتروند و پسر فین آرفین پسر فینوه در زیر برجی که خود ساخته بود جان داد. البته داستان برن و لوتین ادامه یافت چه در ساعت مرگ فینرود لوتین آوازی خواند و برن پاسخ آن را داد و لوتین و هوآن سگ شکاری والینور، سائورون را شکست دادند و برج تاریکش را برانداختند. اما برن را با اسیران آزاد شده نیافتند، در عوض او را محزون و اندوهگین بر فراز جسد فینرود، زیباترین خاندان فینوه یافتند. جسد فلاگوند را بر فراز تپه ای در جزیرهء خودش که با دیگر زیبا و پاک شده بود، به خاک سپردند، و مزار سبز فینرود فلاگوند، زیباترین شاهزادهء نولدور دست نخورده باقی ماند تا زمانی که زمین دگرگون شد و بلریاند زیر آبهای دریا مدفون گشت. اما فینرود دوباره همراه پدرش در زیر درختان الدامار قدم زد.




مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: